دریافت کد صفحه ورودی
یه داستان واقعی

˚°◦.♥.◦°˚زندگی باطعم عشق˚°◦.♥.◦°˚˙

♥زندگی با طعم عشق♥

صفحـہ اصلے آرشـ ـیو مطالـ ـب ایمـ ـیل پروفـ ـایل طـ ـراح قالـ ـب

 

 

 

ماهی مون هی می خواست یه چیزی بهم بگه .

 

تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه .

 

دست کردم تو آکواریوم درش آوردم .

 

شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن .

 

دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو .

 

اینقده بالا پایین پرید خسته شد وخوابیـــد .

 

دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.

الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب هـا :
اבامـہ ے مـطلـب

دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,

9:0✘:)
ѕнιк-gнαĻєв